ՆυՈค੮ɿ८



از زر زدن های لوس متنفرم :/ کلا بعضی وقتها حالم را بهم میزنم.بعدش هم حس خودکشی بهم دست میدهد . من موجودی شفاف هستم :/ یعنی اگر نگویم حضور دارم عمرا دیده نمیشوم :// مثلاً ممکن است مادر آدم با آدم برود بیران و برگردد و به محض برگشتن یادش برود با آدم رفته است بیران :// و حس کند تنهایی رفته است هوا را بخورد://و هرچه نشانی میدهی بازهم فایده ندارد :/ ینی نشانی هارا یادش است ولی مرا نه :/ و همش می‌گوید, عه تو از کجا میدونی?:/عه تو از کجا میدونـی?://عه تو از کجا میدونــی?:/// 
یا مثلاً ممکن است برویم مهمانی:/ از همان ها که یک نفر پذیرایی می‌کند و خیلی مسخره هستند و باید بنشینی ،ادب را رعایت کنی و اینها ://و من درهمشان حالت تهوع داشته ام :/ موقع پذیرایی خیلی محتمل است از من رد بشود :// و یادم است وقتی مدرسه میرفتم :/ کسی که برگه پخش میکرد مرا جا می انداخت معمولا:// و برای همین از یه وقتی به بعد خودم داوطلب میشدم برگه ها را پخش کنم :/// البته حق با شماست،اگر آدم شفافی نباشید حتما فکر میکنید اغراق میکنم :/ ولی خب واقعی است و دیگر باورش به من مربوط نمیشود :/ البته شفاف بودن خیلی هم مفید است :/ و من همیشه به بیشتر شفاف بودن دامن زده ام :/ البته خب بدی هایی هم دارد :// خب این وراجی های بی سر و ته و پرده برداری از یکی از نفرین هایم بخاطر این بود که میخواستم از نادیا و سارا و‌ بابا بزرگش (که به نظر من بهترین بابابزرگ عالم است :/ کلا خیلی تو دلبرو و خعلی پدر بزرگ است و اصلا آنقدر هست که منهم میخواهم://)و اون و اون و اون :// که حال ندارم اسمشان را بیاورم :/ و از یک چیزهای دیگری که هیچوقت حالشان را ندارم که اسمشان را بیاورم بگویم :/ ولی تبدیل شدند به ای دری وری ها درباره ی شفاف بودن :| 
البته من علاقه ی شدیدی به فشار دادن انگشتم روی این صفحه کلید کوفتی دارم :/// 
+ در همین لحظه متوجه شده ام که یک نفر مرا به صورت خاموش دنبال میکند :/ اگر خواهرم هستی ، برو بیران:/ و دیگر پشت سرت را نگاه نکن:/

این موضوع که وقتی نمیدانیم چه بگوییم سعی میکنیم مدام لبخند چندش آور بزنیم و یک چیزی بگوییم صرفا برای اینکه چیزی گفته باشیم خیلی آزار دهنده است .میشود فقط سکوت کرد .یعنی همان کاری را کنیم که مغزمان فریاد میکشد که جمله ی مناسبی سراغ ندارم. چند روز پیش داشتم به این فکر میکردم که آدمها میتوانند از هر چیزی بد استفاده کنند :/ کلا همیشه این بخش نحوه ی استفاده خیلی لنگ میزند. حالا میخواهد اینترنت باشد یا یک اموجی و یا حتی این «:)» :| این اموجی ():| همینی که دارد از شدت خنده از چشم هایش اشک میریزد و مامان باباها اولش با گریه اشتباهش میگیرند :| اینکه مامان باباهای ما این را با گریه اشتباه میگیرند هم خیلی ناراحت کننده ست .مثل اینکه آنها با خنده در این حد آشنایی ندارند:|خب بگذریم از مامان باباهای دهه پنجاهی و چهلی مان :/ داشتم میگفتم که واقعا خیلی مزخرف است که حتی شور استفاده از این لعنتی را هم در آورده اید :| واقعا با توجه به اینکه ایرانی ها آدمهایی هستند که دیر میخندد باور کنید جمله های مسخره و بعضاً بی ربطتان حتی لبخند را هم به لب آدم نمی‌آورد :/ حالا اینکه چطور خودتان می‌خندید را دیگر نمیدانم ولی دیگر شورش درآمده آقا.یعنی چه ته هر جمله ی بی مزه یک ()?:/ به هر حال فقط میخواستم بگویم اموجی خنده ی کمتر روابط بهتر و اینها :| و خب بدتر از این قضیه هم قضیه ی علامت سوال است ، یک هشتاد تا علامت سوال برای پرسیدن حال :| (خوبی؟؟؟؟):////…چون نمیشد به هر که با آدم چت میکند بگویی میشود اینقدر لبخند یا ازون اموجی ها نگذاری? یا اینکه نمیشد به بعضی‌ها با توجه به موقعیت شان پیش آدم :| گفت میشود اینقدر علامت سوال نگذاری? ، دیگر اینجا غر هایم را زدم :| مثل همیشه البته ، البته حالا که فکرش را میکنم من هم عن این (:/) را درآورده ام ://


امروز جمعه است و من سرم درد میکند ، من همیشه از این ساعت روزهای جمعه متنفرم .چون نمیشود پنجره ها را باز کرد و سرسام نگرفت.خانه ی ما جای خیلی مزخرفی است.البته شاید از نظر بعضی ها اصلا هم جای گندی نباشد ولی من دیگر تحملش را ندارم . من آرزو دارم در یک محله ی مسی بین خانه های آدمهای دیگر زندگی کنم . نه در وسط بازار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یا نزدیک مصلی .بله امروز جمعه است و امام جمعه دارد حلق خودش را جر میدهد و مدام چرند می‌گوید .دارد جاخالی خودش را پاره میکند و زور میزند .نمیدانم برای چه .نمیدانم این دست آدم ها کی میخواهند این قضیه را درک کنند که پشت میکروفون نباید عربده کشید، چون خودش کارش این است صدا را زیاد کند . و اصلا بی معنی است این همه داد و بی داد پشت میکروفون . حتی وانتی سبزی فروش هم میفهمد پشت میکروفونش نباید عربده بکشد . اه اه اه . میدانید اگر این پنجره ی کوفتی را باز کنم حس میکنم دقیقا وسط مصلی نشسته ام :/ دارد زور میزند و می‌گوید مرررگ بر امریـکّااا :/// چقدر کار بچگانه ای اصلا ://مثلاً امریکایی ها نمی‌توانند راه بیفتند تو ی خیابان و دادبزنند مرگ بر ایران?:/ خب خیلی کار بی معنا و احمقانه ای است :/ اگر میخواهید ارواح عمه تان و ارواحِ آن شکم بزرگتان، پوز آمریکا را بزنید بهتر است کمتر فاسد باشید ، بهتر وظیفه کوفتی تان را انجام دهید :/ انگار با این وقت تلف کردن ها پیشرفت میکنید :/// من واقعا نمی فهمم  :/// واقعا دیگه تحمل این صدا رو ندارم :/ اخیش تموم شد

موبایل هوشمند یک چیز مزخرفی است که اختراع شده است :|شاید بشود گفت بدترین اسباب بازی دنیا است و من ازش متنفر ام :| البته من خیلی خیانت کارم که دارم به ان یگانه رفیق دوران سخت توهین میکنم :((( میخوام سر بنهم به بالین و تا صب گریه کنم اصن:/

امروز تولد ۱۷ سالگی خواهرم بود.فک کن ۱۷ سالگی.من که باورم نمیشه.دیگه خانومی شده برای خودش .میدونید تولد لاقل این خوبی رو داره که آدم یادش میفته خواهر کوچولوش حالا دیگه بزرگ شده ، برا خودش خانومی شده. ا اینکه اینقد بزرگ شده بغضم گرفته:// خب من هیچیم عین آدم نی :// باید بیشتر مواظب رفتارم باشم .سال دیگه خواهر کوچولوم ۱۸ سالش میشه :/.از ته ته ته قلبم دوسِت دارم . عمیق ترین آرزوی زندگیم برا توعه خواهر کوچولو( البته می‌دونم از نظرت لوس حرفیدم :/ و میخوای الان از هفت ناحیه قطع نخاعم کنی ://) یاد همه ی وقتایی که رو پات خوابیدم و زار زدم یاد همه دعواهاهمه خنده ها .حتی همه ی متنفر شدنهای لحظه ای ://
یه بغل بزرگ خواهری .
از خدا برای اینکه تورو به من داد خیلی  ممنونم .و اینکه وقتی بزرگ شدی یادت نره منو همیشه خونه ت دعوت کنی ، برای صرف ناهار یا شام البته :/ چون میدونی که من حوصله ی آشپزی ندارم :/ و احتمالا فقط خونه ی تو غذای گرم و دلچسبمو پیدا میکنم :/ یادت نره هیچوقت تنهام نذاری چون من از سوسک میترسم و این یه رازه چون به همه میگم نمی‌ترسم :/ یادت نره بهم سر بزنی چون من یه آدم فوق العاده م که تو سعادت آشنایی باهاشُ داشتی :/ و اینکه بذاری من برا یچیزای خونه ت نظر بدم آخه می‌دونی که من دوس دارم تو چادر یا غار زندگی کنم :/ البته این مورد آخر به نظرم غیر ممکنه :/ منظورم نظر دادنه :/ .

از وقتی با پملا فرانچسکو آمانیتا( طوطی اینجانب :/) که پمی صداش میکنم ، میرم بیرون، خیابون قشنگ تره:/ حتی خرید می‌تونه جذاب باشه :/ دیگه هیچی برای خسته کننده بودن وجود نداره:/ماهیچه ی پام وسط راه نمیگیره :/ و فروشنده های خسته و کلافه هم حس آدم خواری ندارن:/  بچه های لوسِ مردم با دیدنت ممکنه بهانه بگیرن و بگن طوطی میخوان،و احتمالا فحش میخوری :/ توسط مادر بچه :/ چقدر هیجان انگیز ^^ :/ تا حالا تجربه ی حیوون بیرون بردن نداشتم می‌دونی?:/این دفه بچه کوچولوهان که با خجالت میان جلو و بهت لبخند می‌زنن :// مردم خوش رو ترن انگار:/ البته یه خانوم شدیداً چادری یک اخم خیلی غلیظی کرد :/ جوری که فک کردم کار خیلی بدی کردم ://اما فک کنم خطوط صورتش همین مدلی بود :/ولی خب یه چیزی رو فهمیدم :/ اونم این بود که اکثر مردم ارتباطی با حیوون تو زندگیشون نداشتن:/ و خیلی حس حیوان هراسی شدیدی بین بچه ها و دخترا :/ وجود داره.که خیلی بی معنیه.


بعضی رفتار ها خیلی مسخره ان و واقعا لازمه که برگردی و به طرف بگی که داری چرند میگی،و خب اگه نمیخوای جمله‌ی :اینقدر چرت نگو رو بشنوی بهتره بفهمی چی میگی :/مثلاً یکی اومده کلاس زبان گذاشته ، و هزینه ش رو هم خودش با انتخاب خودش تعیین کرده. هیچکس از کسایی که داوطلب شدن توی کلاسش شرکت کنن  هیچ پیشنهادی در مورد هزینه ی کوفتی کلاسش ندادن. و بعد همش ایشون درحال منت گذاری سر این هستن که هزینه ی کلاس من خیلی پایینه:///و شما باید خیلی بیشتر پرداخت میکردین :/ یک جوری که انگار ایشون دارن لطف میکنن :///
خب به ما چه ?:/ مگه ما گفتیم هزینه ش چقد باشه?:/ چرا همیشه ما منت چیزای نامربوط رو سر هم میذاریم ?:/انگار کلاس زبان قحطه :/یا ایشون خیلی آدم خاصی هستن که میخوان تدریس کنن:/ واقعا درکتون نمیکنم :/واقعا خیلی غیر حرفه ایه اینطوری در مورد هزینه ی یه کلاس با شرکت کننده ها صحبت کردن :///

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

best grout دنياي آشپزي عنوان طب الهی توری صنعتی و توری ساختمانی نقاشی ساختمان Monica املاک منطقه يک بیستمین پرسش مهر